مالیخولیا



گاهی‌اوقات روزایی می‌رسن که هیچ کلمه‌ای نمیتونه درست توصیفشون کنه. آدم فقط میتونه پشتِ آهنگای شجریان قایم شه، با تصنیف "از خون جوانان وطن" گریه کنه، و خودش رو با فیلم‌دیدن بکشه. امروز به هانیگرین گفتم که من تا حالا واسه هیچکی جز خودم گریه نکرده بودم، اما این هواپیما چی بود که دائم میرم کلیپی که خانم برگمن فرستاده رو وا می‌کنم و اشک می‌ریزم؟ چرا احساس میکنم خودمَن؟ انگار خودم بودم که صد و چندبار مُردَم. چندروزیه که یکی از دستاویزهام برای زنده‌موندن اجتماعه. با همکلاسیا صحبت میکنم که زنده بمونم، چندساعت به حرفاشون گوش میدم تا یادم بره.

اینکه بابا رفته رو؟

اینکه میترسم برگرده؟

اینکه نمیخوام مامان بره؟

اینکه دوهفته‌ست شبا نتونستم بخوابم؟

اما بعدش از شدت اجتماعی‌‌شدن دلم میخواد سرم رو بکوبم به دیوار و نیست‌ونابود شم. اگه تو دنیا یه‌چیز باشه که بهش حساسیت داشته باشم، همین اجتماعی‌بودنه. خانم برگمن گفت مطمئنم تو به‌زودی راه خودت رو پیدا می‌کنی. با موج حرکت نمی‌کنی و با فکر مسیرت مشخص میشه.

اینجور آدما مثل نور می‌مونن. خیلی سخته فکر کردن به از دست دادنشون. 

[از خون جوانان وطن لاله دمیده
از ماتم سرو قدشان، سرو خمیده
در سایه گل بلبل از این غصه خزیده
گل نیز چو من در غمشان جامه دریده
چه کج‌رفتاری ای چرخ
چه بدکرداری ای چرخ
سر کین داری ای چرخ.]


تبلیغات

آخرین جستجو ها

رویای بیت کوین Bitcoin Dream پرسش و پاسخ وردپرس سایت کیم کالا فروشگاه اینترنتی Lotus Water Psychology سایه وارونه داده پردازی نرم افکار اپیکیشن نت مانی net money مرکز تخصصی گچبری و قالبسازی آذین بیوگرافی ابوالفضل بابادی شوراب گروه هنری اولین اکشن سازان جوان اقیانوس طلایی .:: تنفّس صــــبح ::. شین نویسه خبر شهدای مدافع حرم پایکد نقاشی کشیدن درمان مو کبدچرب Sh.S نمونه سوالات استخدامی بانک تجارت (فروردین 1400) رسانه ارزهای دیجیتال و صرافی Coinex مرکز ماساژ در تهران